درب کنسرو بازکن برقی

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 

در سوکت اين شب مرا به فنجاني نور دعوت ميکني؟

ي کمي...

به روزم...

قدم رنجه....

بفرمائيد؟!

پري سا

پاسخ

کشته شد شير خدا، ُآه و واويلا ابن عم مصطفي ، آه وواويلاآه وواويلا عزيزان کشته شد حيدر، ساقي کوثر والي ملک ولايت ، حجت داور ، شاه بحر وبرمهر افلاک شجاعت ،شاه ازدر در ،فاتح خيبر خسرو دارين ، سرور کونين ،والد سبطينشد قتيل اشقيا ، آه وواويلا——آه و واويلا که مشتق فرق حيدر شد ،شور محشرشدغرق بحر خون ولي الله اکبر شد ،دل پراخگر شد لاله سان محراب ونيلي پوش منبر شد ف تيره اختر شدشد فلک لرزان ، شد ملک گريان ، انس وجان نالان شد بپا شورعزا ، آه وواويلا—-آه و واويلا که بن عم شه خاتم ، سرور عالم شد قتيل ازتيغ ظلم زاده ي ملجم ، شدبپا ماتمزين مصيبت شد عيان در خلق شور غم ،با الم همدم عرشيان مغموم ، فرشيان مهموم ،زينب وکلثوم شد بخون سر شنا ، آه وواويلا —آه وواويلا که زينب بي پدر گرديد،خونجگر گرديد خون روان از چشم شبير وشبر گرديد ،ديده تر گرديد نوحه گر ازاين عزا جن وبشر گرديد سربسر گرديداشکها جاري ، ناله هاناري ، با غم وزاري شد جميع ماسوا ، آه وواويلا —-آه وواويلا که سبطين را بحال زار ، ديده شد خونبار شد عيان گرد يتيمي بر گل رخسار، با دل افکارزينب وکلثوم را برجسم وجان زد نار ، اين غم بسيار عندلب آسا توده يطاها در غم بابامي کشند ازدل نوا ، آه وواويلا—-آه وواويلاکه شداز اين غم عظما ، غرقه خون دلها از ثري شد تا ثريا شورش وغوغا ، بانگ واويلادر نواي وا عليا طارم اعلا،ساکنين يکجا زين عزا يکسر ، دست غم بر سر مي زند آذرباخروش وناله ها ، آه وواويلا —-به نقل ازديوان آذر خراساني -جلد سوم -صص 38-39 -انتشارات طوس مشهد-اثر طبع مرحوم سيد غلامرضا آذر خراساني ———بمناسبت شهادت علي ابن ابيطالب (ع) -قسمت دوم:از نادعلي کربلايي:لرزه در عرش علا افتاده غرقه خون شير خدا افتاده ميرسد ناله اي از عرش برين کشته شد شير خدا رهبر دينآنکه در خانه ي حق گشت پديد شد به معراج خداوند ، شهيد آنکه غمخوار يتيمان مي بود غرقه خون گشت براه معبودراد مردي که صلوني مي گفت فرق بشکافته در بستر خفتآنکه تکميل شده دين از او لاله رنگ است زخونش سر وروآنکه در خانه ي حق بت بشکست در شب قدر به ايزد پيوستکشته شد آنکه بدي ياور ويار به يتيم وبه اسير وبيمارآه آه از ستم قوم دغا کشته شد حجت حق ، شير خدااز ستم کاري ابن ملجم غوطه ور (کرببلايي) در غمنقل :از صص 57-58 ارمغان کربلا -اثر نادعلي کربلايي -انتشارات خزر -تهران —

يک ايميل از طرف خدا

ramin66.parsiblog.com

پاسخ

----محبوس سامرا (امام هادي )--- هادي دين نبي گشته گرفتار بلا متوکل بنموده است بر او جور وجفاشد چو وارد شه دين ، سامره ، جاداد ورا در رباطي که بدي مسکن خيل غربااعتنايي چو به شانش ننمودي زنخست کرد بر وي ستم وظلم ، همان شو م دغاحرم محترمش را زستمکاري خود داد ويرانه مکان، پيش گروه فقراگاه زندان وگهي حبس نظر بود زکين بيست ويک سال به تبعيد بد آن شاه هديگه مکان داد ورا جاي وحوشان از کين گاه تکليف نمودش به شراب وبه غناگاه زنديق خطابش بنمودي زستم گاه دشمنام بدادي زجفا بر زهراگاه در مجلس خود مسخره اي مي آورد تاکه تقليدکند از علي ، ان شير خداگه فرستاد زکين ،بهر تفحص در شب عده اي را بهمان خانه که بد ابن رضاگه بزندان جفا بود مقيد از کين گاه اندر غل وزنجير بدي آن مولاخون دل از خلفا خورد ، شه از ظلم وستم تاکه مسموم شدي آن خلف بدر دجاشد چو از زهر جفا کشته نقي خسرو دين غرق ماتم شدياز رحلت وي، سامرالب ببند(آهي ) ازاين وقعه ي جانسوز دگر که زدي آتش ازاين غم بدل خير نسا --نقل از ديوان آهي -جلد دوم -ص 216 -سروده ي علي آهي -انتشارات خزر -تهران---

دوستت دارم پريشان‌، شانه مي‌خواهي چه کار؟

دام بگذاري اسيرم‌، دانه مي‌خواهي چه کار؟

شرم را بگذار و يک آغوش در من گريه کن‌

گريه کن پس شانه ي مردانه مي خواهي چه کار؟

————————————————————

ميان باز ها يک باز تنهاست / در اوج قله بي آواز تنهاست

کبوتر با کبوتر هم غريبست / “کبوتر با کبوتر، باز تنهاست” …

————————————————————

صفاي باطنت را دوست دارم / کلام و ظاهرت را دوست دارم

تو گرچه دوري از من اي عزيزم / وفاي حاضرت را دوست دارم

پاسخ

فلک داني چه ظلمي از تو برزهراي اطهر شد چه بيدادي زتو بر فاطمه بعد از پيمبر شد مگر آن گفته هاي شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شدبگفت احمد مکرر فاطمه بضعه مني چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشدهمان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دريده نامه ي ارثش زخصم شوم کافر شدنخشکيده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرايش شعله آور شددل بشکسته اش اورا نبود بس در غم بابش که پهلويش شکسته آن چنان از ضربت در شدنبود بس سينه اش را ناله هاي جانگداز غم که آزرده زميخ در زاعداي ستمگر شدنبود بس تيرگي روز در چشمش زهجر باب که نيلي آنچناناز سيلي آن رخسار انور شدزضرب تازيانه دشمن دين بازويش راخست مصيبت ديده اي را تسليت آنسان مقرر شدچرا حبل جفا بر گردن حبل المتين بستند چرزا مغلوب دست روبه دون ،شير داور شدقضا بر بست دست شير حق را ورنه در آندم کجاروبه ، رها از دست ضرغام غضنفر شدز لطف مرتضي و آل پاک اوست کاندر طوس بدوران مرثيه خواني ، مدامي شغل (آذر) شد .اثر طبع آذر خراساني -به نقل از جلد اول ديوان آذر -صص-55-56 -چا پ سوم -1348 شمسي انتشارات طوس